دانلود کتاب صوتی ایرانی سقوط مرگبار 1 - باران سیاه
سقوط مرگبار 1 - باران سیاه
نویسنده : معین فرد | زبان : فارسی | فرمت : MP3 | سال : 1399 | مدت : 19:44:00
کتاب صوتی سقوط مرگبار 1 - باران سیاه نوشتهی معین فرد، رمانی هیجانانگیز و علمی - تخیلی است که قهرمان آن حافظهی خود را از دست داده و به دلایلی نامشخص همهی انسانها قصد کشتن او را دارند. قهرمان داستان در زمانهای زندگی میکند که فجایع بزرگ، تمدنهای انسانی را نابود کرده است.
دربارهی کتاب صوتی سقوط مرگبار 1 - باران سیاه:
رمان جذاب باران سیاه اولین جلد از مجموعهی سقوط مرگبار محسوب میشود. در ابتدای این رمان، شخصیت اصلی داستان چشمانش را باز میکند و خود را بالای ساختمانی مییابد که قصد دارد خودکشی کند. او نمیداند چرا آنجاست و چرا میخواهد خودش را بکشد. او حتی اسمش را هم نمیداند! شخصیت بینام داستان، منفورترین انسان روی زمین است و همه قصد کشتنش را دارند.
اما این تنها گرهی داستانی این مجموعه نیست، بلکه دنیایی که انسانها در آن حضور دارند هم تغییر کرده است. هیولای جهش یافتهی غولآسایی در آسمان پرواز میکند، ماسهها شهرها را نابود کردهاند، انسانها داخل پناهگاهها هستند و گلولهها از زندگی انسانها ارزش بیشتری دارد.
موجودات عجیب و هیولاها بر زمین تسلط یافتهاند و شبها پرسه میزنند ولی قهرمان داستان هیچ یک از اینها را به یاد نمیآورد. او بدنش آهنی است ولی نمیداند چرا با دیگران فرق دارد. شخصیت بینام تنها یک جمله را زمزمه میکند: رباتی که میخواست انسان شود!
مجموعهی سقوط مرگبار:
معین فرد در این مجموعهی جذاب و هیجانانگیز ماجراجوییهای مردی در آیندهای نامشخص را به تصویر میکشد. مجموعهی سقوط مرگبار یکی از بهترین آثار در ژانر علمی - تخیلی و ادبیات پسارستاخیزی به شمار میآید و قدرت خیال نویسندهی آن نیز بسیار ستودنی و خیره کننده است.
در بخشی از کتاب صوتی سقوط مرگبار 1 - باران سیاه میشنویم:
رباتی که میخواست انسان شود.
رباتی که میخواست انسان شود.
رباتی که میخواست انسان...
همهمهی بلندی در فضای تاریک ذهنم طنین میاندازد. انگار هزاران نفر با یکدیگر صحبت میکنند؛ ولی فقط یک جملهی آن قابل تشخیص است؛ جملهای که بی وقفه پشت سر هم تکرار میشود: رباتی که میخواست انسان شود...
چشمانم را باز میکنم، ناگهان قلبم به تپش میافتد. روی لبهی ساختمان بسیار بلند ایستادهام و دارم به پایین نگاه میکنم؛ اما پاهایم جوری روی لبه قرار گرفتهاند که دیگر نمیتوانم تعادلم را حفظ کنم. بدنم به سوی پرتگاه ساختمان، شیب پیدا کرده است. باد نیز درست از پشت سرم میوزد و مرا به جلو هل میدهد. هر چه فریاد میزنم، دستانم را در هوا تکان میدهم تا جلوی سقوطم را بگیرم؛ ولی هیچ تاثیری ندارد و به پایین سقوط میکنم. «نه!» ناگهان چیزی از پشت، لباسم را میگیرد و مرا بین زمین و هوا نگه میدارد.
«تکون نخور! به هیچ وجه تکون نخور.» با این که پاهایم به لبه قفل شدهاند اما نمیتوانم بیشتر از این خودم را نگه دارم. وقتی به ارتفاع زیر پایم نگاه میکنم، انگار مرا به سمت خودش میکشد.
لینکهای دانلود
برای خرید نسخه صوتی جلد 2 و 3 روی تصاویر زیر کلیک کنید